به بهانه كتاب يازده دقيقه ی پائولو كوئيلو


دبيرستاني بودم كه براي اولين بار فهميدم من ي كه در شرق زندگي مي كنم با يك انسان غربي تفاوتهاي زيادي دارم و اين بعد از درسي از شعر اقبال لاهوري بود

غربيان را زيركي ساز حيات

شرقيان را عشق راز كائنات

زيركي از عشق گردد حق شناس

كار عشق از زيركي محكم اساس

عشق چون با زيركي همبر شود

نقشبند عالم ديگر شود

خيز و نقش عالم ديگر بنه

عشق را با زيركي آميز ده

اين شعر براي من مثل يكي از مقدسات بود، هرچند كه خودم هيچوقت آن زيركي شعر اقبال را  در زندگي پياده نكردم، اما از آنكه به عنوان يك شرقي اساس فكرم را عشق، ملكوت، ماوراء پر كرده راضي و سرخوش بودم  و از اينكه در خيالم، پاهايم نه در زمين كه در آسمان است به شرقي بودنم غره بودم.

اما هرچه بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم، سر كار رفتم و هر روز با معضلات اجتماعي بيشتري آشنا شدم، دائم از خود مي پرسيدم مگر ما شرقي نيستيم، پس چرا با آنكه سر بر آسمان داريم در مواجهه با مشكلات دائما انگار به دور خود مي پيچيم و هيچ راه نجاتي براي برون رفت نيست؟ چرا بدترين جرائم در جامعه ما اتفاق مي افتد ؟ اين چالش ها كم كم مرا با حقايقي آشنا ساخت كه چندان از دانستن شان خوشحال نشدم. زيرا لجوجانه آنچه كه راضيم مي كرد شرقي بودن، آرمان گرا بودن، مطلق گرا بودن، همه چيز را سياه و سفيد ديدن و همه كس را در قالب يزيد و امام حسين دانستن مي يافتم! داشتن استانداردهاي بالا در زندگي و از آنجا كه اين استانداردها منطبق با جامعه، طبيعت و … نيست، اساسا از زندگي حذف مي شوند و به جاي آنكه به آسمان صعود كنيم به قعر فرو مي رويم. اما آنچه باعث شد كه غرب غرب شود، فلسفه پراگماتيسم است كه شايد رو راست ترين فلسفه هاست. زيرا معتقد است كه ما هيچ زمان به حقيقت مطلق نخواهيم رسيد و از آنجا كه علم ما، مسائل ما و مشكلات ما هميشه در حال تغيير است، پس حقيقت، آن چيزي خواهد بود كه ما را قادر سازد تا به نحو رضايت بخش، مسائل و مشكلات جاري آن زمان را بررسي و حل كنيم.

اينها را گفتم تا به كتاب يازده دقيقه برسم. اين كتاب درباره دختري است كه از برزيل به سويس مي رود و در آنجا روسپي مي شود. اگر به ديدگاه هاي قبلي خودم بر گردم مي بينم كه بحث روسپيگري اصلا در دنيايي كه من ساخته بودم جايي نداشت، اما كوئيلو چنان اين قهرمان داستانش را پيش مي برد كه خواننده كتاب نه تنها از آن دختر و شغلش احساس انزجار نمي كند كه او را به عنوان يك واقعيت اجتماعي مي پذيرد. اما نكته جالب اين است كه فاحشه ها در درون مرزهاي خود قوانيني دارند كه بايد در انجام آن بكوشند. يكي از اين قوانين كمك به پايداري زندگي زناشويي مشتري است ، زيرا يك روسپي حق ندارد تهديدي براي ثبات خانواده ها به حساب آيد! شايد همين نوع نگرش است كه غرب را غرب كرده است. پذيرش درست واقعيات و دادن راهكارهاي مناسب، به منظور كاهش خطرات و پيامدهاي احتمالي.يك غربي واقعياتي همچون بزرگ شدن بچه ها و اينكه يك بچه وجودي مستقل از پدر و مادر است را مي پذيرد، اما در ميان ما بچه ها هميشه به پدر و مادرها سنجاق شده اند و 18 سالگي كه سن استقلال يك فرزند است به رسميت شناخته نمي شود و نيز حيطه خصوصي فرزندان. يك غربي وجود آراء متفاوت را به راحتي مي پذيرد اما در بينش ما همه بايد يكسان باينديشند و يكسان عمل نمايند. درباب معضلات اجتماعي ، ما اساسا اموري همچون همجنس بازي ، روسپيگري و… را انكار مي كنيم و معتقديم كه اينها مسائلي است كه غربيها گرفتارش شده اند و خوش به حال ما! منطق غربي آن است كه واقعيت را مي بيند و انكار نمي كند و در همان چارچوب راهكار مناسب براي آن ارائه مي دهد. روسپي گري را مي پذيرد، اما به فاحشه آموزش مي دهد كه تو نبايد خطري براي يك زندگي زناشويي باشي. اما در ايران دختراني از اين دست , اصلا به سراغ مجردها نمي روند چون يك مرد مجرد چيزي ندارد. اما يك مرد زن دار 20 ، 30 سال بزرگتر از دختر، مطمئنا تا الآن پول و پله اي به هم زده است كه او را تامين كند. پس به سراغ او مي رود و در بسياري از اوقات با وجداني آرام يك زندگي را از هم بي پاشاند.


7 پاسخ به “به بهانه كتاب يازده دقيقه ی پائولو كوئيلو”

  1. من بیست و دو سالمه و الان به جای درس خوندن مطالب رندوم تو اینترنت رو می خونم(عذاب وژدان دزسائ هم دارم) به نظرم جالب بود ممنون از به اشتراک گذاری تجربتون.

  2. همين حالا در ساعت٤:٤٧ صبح ١٧تير ٩٦ خوندن كتاب ١١دقيقه تموم شد.
    من نه تنها از ماريا بدم ميومد بلكه بعنوان يك دختر قوي و هدفمند در ذهن من جا گرفته.
    قوي چون تونست تو سن كم از خانوادش جدا بشه و با مشكلات زيادي كه براش پيش اومد وعده ي دروغ اون مرد در مورد شغل ياد نداشتن زبان كشوري كه واسه اولين بار اونجا بود و غيره و هدفمند كه البته از نصفه هاي كتاب به بعد هدفمند ميشه و جمع كردن پول براي برگشتن با دست پر به كشور خودشو تو الويت قرار ميده، همينطور هيچ وعده ي پول و شغلي اون رو فريب نميده و ميخواد كه خودش پولش رو بدست بياره.
    در كل ميخوام بگم اگرهم روسپيه يك روسپيه آگاه و كتاب خون و داراي حد و مرزه.
    اصلا اين كتاب رو تهديدي براي معنويات نميدونم برخلاف مطالبي كه در ويكي پديا نوشته شده. يك نويسنده گاهي از سبك خودش بيرون مياد و دغدغه ي خودش رو مياره روي كاغذ همونطور كه كوئيلو اول كتاب اشاره كرده.
    مرسي

  3. امروز 96/12/23 در ساعت 10 صبح این کتاب را به پایان رساندم
    این کتاب آنچنان مرا با خود به عمق قصه برد و چنان مرا محو خود کرد که 300 صفحه را در عرض مدت زمانی خیلی کم و کمتر از 12 ساعت به پایان رساندم.
    واقعا درک جدیدی از مفهوم عشق و زندگی بهم داد
    از خدا برای فرصتی که برای زندگی کردن با این کتاب بهم داد ممنونم

  4. سلام،
    ساعت 14 روز یکشنبه 97/07/29 این کتاب تمام شد.
    آدم که روحش عمق داشته باشه تو هر شرایط بدی هم که قرار بگیره به سلامت بیرون میاد.
    ماریا روح و شخصیت عمیقی داشت که بهش کمک کرد. بنظر من ماریا بعد از ورودش به سوییس دیگه برزیلی نبود ، بعد از یک سال دیگه اروپایی شده بود
    ” من جسمی نیستم که روح دارد …. روحی هستم که قسمتی از آن مرئی است”
    آنچه موجب ایجاد انگیزه در دنیا میشود جست و جوی لذت نیست بلکه صرف نظر کردن از چیزهایی است که در ظاهر بسیار مهم بنظر میرسند”
    “عشق درون دیگران نیست، بلکه درون خود ماست”
    ” هوس چیزی نیست که میبینی…. چیزی است که که تصور میکنی”

  5. سلام ….
    من فکر میکنم در دنیای امروزه قهرمانان و شخصیت های خاکستری طرفدار های بیشتری نسبت به سفید یا سیاه مطلق داشته باشند،من شخصیت ماریا رو خاکستری دیدم و برام جذاب بود.
    سبک نوشتاری و موضوع و زاویه دید نویسنده عالی بود
    حس میکنم دیدگاه من رو خیلی تغییر داده

  6. اتو تاریخ ۴ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۱/۴۰ دیقه کتابو تموم کردم تا حالا از این زاویه به دنیای خارج نگاه نکرده بودم نه تنها شخصیت ماریا منو به انزجار نرسوند بلکه باعث شد باور کنم یه دختر قویه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *