اولین شب بی خانمانی من


 

Homeless

برای هر چیزی بار اولی وجود دارد. اولین باری که رانندگی کردم, اولین باری که پایم شکست, اولین باری که سوشی خوردم, اولین باری که رفتم سر کار رفتم, اولین باری که از کار اخراج شدم, و اولین باری که هرگز فراموشش نخواهم کرد اولین بوسه. اولین ها خاطرات قسمت هایی از زندگی و بزرگ شدن ما هستند.

خوب همینطور اولین شبی که در خیابان یا در سر پناه بی خانمانها خوابیدم. اولین باری که بی خانمان میشوید احساس قوی ترس و عدم اطمینان هرگز فراموش نخواهد شد.اگر هرگز بی خانمان نبوده اید خیلی سخت است توضیح دادن خوابیدن در خیابان. ترس و ناامیدی فلج کننده اند. شما فقط وارد جریان میشوید و در همان حال خودتان را ملامت میکیند که چرا به این روز افتاده اید. این خیلی عجیب است زیرا هیچکس فکر نمیکند روزی بی خانمان شود.

من هرگز اولین شب بی خانمانی ام را فراموش نخواهم کرد. ناگهان و بدون هشدار خودم را بی خانمان در محله کوریا تاون نزدیک داون تان لوس آنجلس یافتم. هشیار بودم , پولی نداشتم, جایی نداشتم بروم وکسی را نداشتم که بتوانم برای کمک تلفن بزنم. رسما بی خانمان شده بودم.

این برای من جدید بود. من برای بی خانمانی آموزش ندیده بودم. نمیدانستم چگونه باید زندگی کنم و زنده بمانم. فقط شش ماه قبل , من یک کار خوب در تلویزیون داشتم. نظارت همزمان برنامه هایی مثل چرخ ثروت . اما حالا ورشکسته بودم, تراژدی دردناکی بود.

تصمیم گرفتم از کوریا تاون به شمال هالیوود بروم زیرا آن محله را میشناختم و آنجا راحت بودم. حدود 11 مایل راه رفتم. وقتی رسیدم هوا داشت تاریک میشد و من به فکر افتادم که کجا باید بخوابم. تصمیم گرفتم به پارکی که نزدیک منزل سابقم بود بروم جایی که سابقا در روزهای داغ تابستان در آنجا کنگو درام میزدم. اما وقتی رسیدم متوجه شدم اعضای گنگ در تاریکی دور هم جمع شده اند بنابراین به محل دیگری رفتم.

به راه رفتن در تاریکی پارک ادامه دادم, هیچ کجا احساس امنیت نمیکردم. پاهایم ورم کرده بودند و از نظر احساسی و بدنی خسته بودم, میدانستم بدترین جرایم مثل تیراندازی, حمله , دزدی و کتک کاری درشهر شبها برای مردمی که بیرون میمانند اتفاق میافتد. میدانستم وقتی بیرون میخوابی آسیب پذیر هستی و هر اتفاقی ممکن است بیافتد. به بیشترین اندازه ممکن ترسیده بودم. فکر میکنم حدود ساعت سه صبح بود که یک پارک نزدیک مرکز خرید کوچکی در شمال هالیوود پیدا کردم. خالی بود و آنقدر احساس امنیت کردم که بتوانم دراز بکشم. خیلی زود از خستگی خوابم برد. نمیدانم چقدر زمان گذشت, شاید 20 دقیقه. ناگهان فواره ها شروع به کار کردند. من آنجا در کمال ناباوری و خیس شده از آب دراز کشیده بودم. نمیتوانم توضیح دهم احساس توامان ترس, عصبانیت, آسیب پذیری و بی خانمانی را که در آن لحظه داشتم.

امروز به راحتی به بدشانسی که با فواره ها داشتم میخندم, ولی خاطرات عمیق درد و تنهایی از آن شب همیشه با من خواهد بود.

متاسفانه هر سال هزاران نفر اولین شب بی خانمانی را تجربه میکنند. مهم نیست چه عاملی باعث این بی خانمانی است, اخراج از محل کار , بیکاری, اعتیاد, بیماری روانی, خشونت خانگی,…. اولین شب بی خانمانی خیلی دردناک است. حال تصور کنید یک مشکل شخصی بوجود آمده و شما نه پول دارید, و نه محلی برای زندگی. این اولین شب بی خانمانی شماست. شما چه کار میکنید؟


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *