سلمان رشدی و «خشم» او



از: فلور

سلمان رشدی نویسنده هندی الاصل انگلیسی را همه دنیا می شناسند، البته به لطف و مرحمت ایت الله خمینی و ژنرال ضیاء الحق. ماجرای پر آشوب “آیات شیطانی” او و جوایزی که برای سرش تعیین شد، از همان سال ها تکلیف او و نویسندگان ایرانی را برای همیشه معلوم کرد. روشن است که شهرت و ثروت سهم سلمان رشدی و بقیه اش نصیب نویسندگان ایرانی شد. این نویسنده سرشناس اکنون در امریکا بسر می برد و به تدریس مشغول است. لیست کتاب های او و جوایز بیشماری را که برده اند در سایت های مختلف اینترنتی می توان یافت.
شخصا نوشته هایش را بسیار می پسندم. نویسنده ای دانا و تواناست. احاطه اش به تاریخ و ادبیات کهن دنیا اعجاب برانگیز است. این دانایی به او امکان گشت و گذار در دنیای بی آغاز و انجام خرد بشری می دهد و حاصل آن تقریبا همواره داستانی منحصر بفرد است. خواندن آخرین اثر او ” Luka and the Fire of Life”  را به همه توصیه می کنم.
برای آشنایی بیشتر با این نویسنده توانا و شهیر، ترجمه یک صفحه از کتاب “خشم، fury ” او را که در سال 2001 منتشر شده برایتان می نویسم. اعتراف می کنم که ترجمه کاری از او برای من به هیچ وجه آسان نبوده و نیست و یافتن مترادف های فارسی برای بیان پیچیدگی های کلام او خود چالشی بزرگ است. امید که لذت برید.
باید بگویم که قهرمان داستان، پروفسور مالک سولانکا، بتازگی در پی مشکلاتی شخصی از لندن به نیویورک آمده است.

«یک تغییر مسیر لازم بود. داستانی که به پایان می آورد شاید همان نبود که شروع کرده بود. بله! باید آستین ها را بالا می زد و زندگیش را از نو آغاز می کرد. تغییراتی را که در زندگی آرزو می کرد باید خودش شروع می کرد و پیش می برد. باید از این فضای نامناسب و بیمارگونه بیرون می آمد. چطور ممکن بود به خود قبولانده باشد که پناه بردن به این قصر افسانه ای با پول بنا شده بتواند به تنهایی مایه نجات او شود، این گاتهام سیتی “ Gotham city  ” که روز تا شب ژوکرها و پنگون ها در آن به چپاول مشغولند و هیچ اثری از بت من “Batman” یا حتی رابین “Rabin” در آن نیست تا شاید بتواند نقشه های پلیدشان را خنثی کند؛ این متروپلیس “Metropolis ” ساخته شده از کریپتونیت “Kryptonite” که هیچ سوپر منی “Superman” جرات نزدیک شدن به ان را ندارد؛ جایی که ثروت با دارایی اشتباه می شود و لذت تملک را عین شادمانی تصور می کنند؛ جایی که برای مردم چنان زندگی پر آب و رنگی مهیاست که واقعیات زنده و خشونت های زندگی حقیقی مجالی برای نمود نمی یابند و بسرعت لاپوشانی می شوند؛ و جایی که روح و روان انسان ها آنقدر به تنهایی سرگردان گشته اند که حضور یکدگر را از یاد برده اند.
این شهر که نیروی الکتریسیته مشهورش گویی تنها به سیم خاردارهایی برق می رساند که مرد را از مرد، زن را از زن و بطور کلی انسان را از انسان جدا نگاه می دارند.
امپراطوری روم بخاطر فترت و سستی جنگاورانش شکست نخورد. برای این فروپاشید که مردمانش چگونه رومی بودن را از یاد برده بودند. آیا ساکنان این روم امروزی از همتا های باستانی خود نیز ناآگاه ترند؟ آیا ممکن است بکلی فراموش کرده باشند که به چه چیز و چگونه باید ارزش گذاشت؟ یا شاید هیچگاه نیاموخته اند؟ آیا همه امپراطوری ها بی لیاقتند یا این یکی بخصوص اینقدر نادان از آب در آمده است؟
آیا هیچ کس در این تلاش دیوانه وار برای مال اندوزی بیشتر، حتی لحظه ای بفکر کاوش و استخراج ذخایر قلب و روح انسانی نیست؟ آه، امریکای رویایی! آیا سرنوشت تمام کوشش های انسان بسوی تمدن باید در گودال بی انتهای پرخوری و مزخرف گویی، در رستوران های گران قیمت “روی راجرز” و “پلنت هالیوود”، و در روزنامه های “یو. اس. آ. تودی، USA Today” و “ای، !E” نابود شود؟ یا در غار تاریک و ژرف حرص و آز بازی های چند میلیون دلاری و یا تجارت همواره سودآور وقاحت نگاری های بی مرز؟ شاید هم روی صندلی های اعتراف ریکی و اوپرا و جری(1)، که میهمانانشان پس از خاتمه نمایش با دندان گلوی یکدگر را نشانه می روند؟ یا در مرداب مزخرف گویی های فیلم هایی نظیر “احمق و احمق تر، dumb-and-dumber” که جوان تر هایی را نشانه رفته که در تاریکی نشسته اند و زوزه های جاهلانه خود را به سوی روشنایی پرده نقره ای سر می دهند؟ یا حتی پشت میزهای غیرقابل دسترسی رستوران های “جین جرج فون گریشتن، Jean-George Vongerichten ” و آلین دوکاس، Alain Ducasse ” ؟
سر جستجو برای یافتن کلید گمشده درهای قفل شادمانی های بی انتها چه بلایی امده است؟ چه کسی شهر روی تپه (2) را ویران ساخته و بجای آن صندلی های الکتریکی کارگذاشته، همان هایی که سوداگران مرگ دموکراسی فراهم کرده اند و ورود برای همه از پیر و جوان، گناهکار و بیگناه، و دیوانه و عاقل آزاد است؟ چه کسی بهشت را درهم کوبیده و بجایش پارکینگ چند طبقه ساخته است؟ چه کسی چارلتون هستون را از قفس رهانیده و سپس با حیرت می پرسد چرا به کودکان شلیک می شود؟
آه، شما گالاهاد(3) های یانکی(4)، Yankee Galahads ، لنسلات(3) های هوزیِر،( Hoosier Lancelots(4  ! شما پارسیفال های میدان بورس، (3)Parsifals ! چه بر سر میز گِرد خود آورده اید؟
احساس می کرد سیلی وجودش را در خود غرق می کند. اجازه داد غرق شود. این که امریکا او را فریفته و بدامش انداخته بود، واقعیت داشت. به هرچه در این محبوب حمله می کرد باید در خویشتن نیز می جستش و می زدودش. همه آن ها این معشوق را چنین دلربا کرده بوند و حال چنین برای ابد از همه روی پوشانده بودند. حالا همه دنیا امریکایی شده بودند یا لااقل به امریکایی زدگی مبتلا بودند. هندی ها، ایرانیان، ازبک ها، ژاپنی ها و حتی اهالی لی لی پوت. امریکا زمین بازی همه بود. قوانین بازی را تعیین می کرد، داورانش را همه می پذیرفتند و با صدای زنگ پایانش بازی را تمام می کردند.
حتی امریکا ستیزهای معروف، در نهان، دلشان برای امریکایی شدن لک می زد. بخوبی می دانستند که این یگانه بازی در جهان است و موضوع امریکا تنها مشغله و تجارت با ارزش بین المللی است. بنابراین مالک سولانکا با احترام کلاه از سر برداشته و در راهروهایش می گشت و در انتظار لقمه ای از خوان نعمتش التماس می کرد. ولی این دلیل نمی شد که نتواند در چشمان محبوبش خیره شود و او را چنان که هست ببیند. آرتور شاه سقوط کرده بود، اِکسکالیبر،( Excalibur (5 گم شده بود، و مُردِرِد سیاهکار, ( Mordred (6  برتخت نشسته بود. و در کنار او خواهر جادوگرش مورگان لِ فی،(  Morgan le Fay(7  ملکه بی رقیب کاملوت ( Camelot (8 بود.»

——————————————————————————————————–

1: Ricki, Oprah, Jerry هرسه از گردانندگان معروفترین و پربیننده ترین برنامه های تلوزیون امریکایی هستند
2: A City Upon A Hill عیسی مسیح در یکی از گفتگوهایش به پیروان خود گفت: «شما روشنایی جهان هستید. شهری که بر بلندای تپه بنا شده پنهان کردنی نیست.»
3: از قهرمانان داستان آرتور شاه و دلاوران میز گرد.
4: از تیم های معروف ورزشی
5: شمشیر معروف آرتور شاه که چون آن را توانسته بود از زمین بیرون بکشد، شاه شد.
6: شخصیت خیانتکار و سیاهکاری که سبب نابودی آرتور شاه و دلاوران میز گرد او شد.
7: خواهر جادوگر و بدکار مردرد که در سقوط آرتور شاه و دلاوران میز گرد او از مهره های اصلی است.
8: سرزمین افسانه ای آرتور شاه که در آن با دادگری با دلاوران میز گردش فرمانروایی می کرد.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *