کاسه داغ تر از آش


مادر تازه واردی برایم تعریف کرد که پس از یک ماه زندگی‌ در ونکوور، برای ثبت نام فرزندان خود در مدرسه این شهر اقدام کرد.  با تمام محدودیت‌های ایشان در درک مفاهیم انگلیسی‌، در زمانی‌ که این مادر سعی فراوان بر ارتباط با مدرسه فرزندان خود داشت، مطلع شد مدارس اینجا افرادی فارسی زبان به عنوان کمک به خانواده‌ها برای جأ بجایی و یافتن راه درست ارتباط گیری با محیط آموزشی‌ و شهری جدید در استخدام دارد.  در این مسیر، این مادر به خانمی که ایشان در استخدام آموزش و پرورش منطقه مربوطه هستند، معرفی‌ شدند.

این دوست عزیز ایرانی‌ ما که نام شغل ایشان مشخص کننده وظایف ایشان است، با مادر تازه وارد ملاقات کردند و به ایشان اطلاعاتی‌ به زبان فارسی دادند که در جای خود بسیار مهم هم بود، ولی‌ در این ارتباط مادر تازه وارد حس کرد این بانو خیلی‌ به خود می بالد و گویا که ایشان بخاطر درجات ولای خود صاحب این شغل شده است و به نوعی صحبت می‌کند که گویا ایشان وکیل مدافع آموزش و پرورش شهر مربوطه است بجای اینکه می‌باید مدافع حقوق خانواده‌های تازه وارد ایرانی‌ باشد.

خوب خانواده تازه وارد با هر زحمتی بود، فرزندان خود را به مدرسه فرستادند و برنامه روز مره فرزندان شروع شد.  پس از هفته ای، مادر در بین کاغذ‌های در دست خود دریافت که وقت ثبت نام برای برنامه ناهار در مدرسه برای دختر هفت ساله خود به زودی یعنی‌ در همان روز تمام می شد. این برنامه به این صورت معرفی‌ شده بود  که در ازای مبلغی، کودکان این مدرسه ابتدایی قادر به دریافت غذایی گرم یک یا دوبار در هفته می شوند.  طبق اطلاعات درج شده در آن کاغذ که به انگلیسی‌ هم بود، این مادر سعی‌ بر ثبت نام در وبسایت داده شده کرد.  به فکر خود با تمام دانشی که این مادر از کامپیوتر داشت، مشخصات فرزند خود را در لیست برنامه ناهار گذاشت و حتی مبلغ لازم را هم از طریق وبسایت پرداخت کرد.  این همه قبل از ساعت دوازده شبی بود که وقت برای ثبت نام تمام می شد.

در این بین این مادر هر روز فرزند خود را به مدرسه می برد و خانمی را که کارش این بود که اطلاعات لازم در مورد امور مدرسه را به خانواده‌های تازه وارد بدهد، هر روز می دید.  مادر تازه وارد ما هرگز چیزی در مورد برنامه ناهار از طرف این خانم نشنید و اگر خودش آن ورق کاغذ را نمی دید، خبری نداشت که فرزنش می‌توانست در محیط مدرسه غذایی گرم دریافت کند و در کنار هم کلاسی‌های خود اوقاتی را برای صرف ناهار بگذارند. در ضمن به عنوان یک تازه وارد، این مادر سخت مشغول آشنایی با سیستم آموزش و پرورش اینجا بود و اینکه چگونه کارهای مدرسه دختر خود را انجام دهد.

تازه چگونه کسی‌ که یک ماه از ورود ایشان نگذشته بتواند به همه امور رسیدگی کند.  در هر صورت فردای شبی که این مادر به خیال خود فرزند خود را در برنامه ناهار ثبت نام کرده، ایمیلی دریافت می‌کند که اطلاعات ایشان در وبسایت مدرسه درج نشده در نتیجه فرزند ایشان در لیست برنامه ناهار نیست.  مادر همان صبحی‌ که به  مدرسه می رود برای رساندن دختر خود، به خانم هموطن و مسول امور ایرانیان مراجعه می‌کند و از ایشان درخواست کمک می‌کند.  خانم هموطن که وظیفه داشت برود و پرسش کند که چرا این ثبت نام انجام نشده و اگر به هر دلیلی‌، این کار نشده، دریابد که چگونه می تواند، این فرزند را در لیست بگنجاند، اینجا کاسه داغ تر از آش می شود و می‌گوید که وقت ثبت نام تمام شده و قوانین مدرسه اجازه نمی دهد که پس از وقت اعلام شده کسی‌ را در لیست بگنجانند.  مادر هم با شیدن این  همه دلیل و یا بهانه متوجه می شود که این کار نشدنی‌ است و در نتیجه دلیل را قبول می‌کند و به منزل برمی گردد.فرزند خردسال که از شوق مدرسه خواب ندارد، هر روز از مادر خود پرسش می‌کند که چرا ایشان نمی‌تواند زنگ ناهار برود در سالن ناهار خوری و از آن غذایی که دیگر کودکان دارند داشته باشد.  پس از گذاشتن نزدیک به دو ماه، همچنان  فرزند خردسال ایشان هر روز به منزل می آید و تعریف می‌کند که دوستان ایشان چه ناهار خوردند و چه نخوردند، مادر سعی بر جستجو می‌کند

پس از صحبت با مادر‌های دیگر متوجه می شود که تازه واردین دیگری هم هستند که پس از مهلت مقرر آگاه به این  وجود این برنامه شدند ولی‌ از طریق صحبت ما مدیر کانادایی مدرسه و یا آموزگاران فرزند خود موفق شدند که فرزند خود را در برنامه ناهار قرار دهند.   تازه هدف از ایجاد چنین برنامه هایی‌ صرفاً فراهم کردن موقعیتی برای دوستیابی، و احساس بودن در محیطی‌ امن و خانگی.  پس از این دریافت‌های جدید بود که مادر تازه وارد ما معتقد شد این بانویی که کارش اطلاعات رسانی است، بسیار محتاط است و بیشتر به که فکر این است که آب در دل‌ مدیر و مسئولین مدرسه تکان نخورد. و از همه چی‌ مهم تر، درست است که همیشه برای همه برنامه‌ها یک مهلت ثبت نام می‌گذارند، ولی‌ آیا اینقدر مدارس کانادا سخت گیر هستند که بخاطر یک اشتباه کامپیوتری یک بچه ۷ ساله را اجازه به داشتن غذایی گرم ندهند؟

این همه با مهربانی افراد کانادایی مدرسه که مادر در برخورد‌های بدون سخن خود با ایشان تجربه کرده بود جور در نمی‌آمد، در نتیجه به این فکر رسید که هموطن ایرانی‌، اینجا سخت گیر تر از خود قوانینی است که جای پرسش دارند.

تازه پس از این جریان  مادر‌های دیگر به ایشان گفتند که از این پس اگر کاری دارد مستقیم پیش مدیر و یا مسئولین کانادیی برود چرا که بانوی مسئول امور ایرانیان یا قادر نیست و یا دوست ندارد که چیزی از مدرسه بخواهد، شاید که ایشان کاسه داغ تر از آشی است که فکر می‌کند قوانین بر سنگ نوشته شده اند و یک مهلت ثبت نام ناهار کودکان آیه ای است که از آسمان نازل شده و قابل پرسش نیست.  در اینجا بود که تاسف خوردم که چرا ما برای خود دل‌ نمی سوزانیم و با محدوده وظایف خود اشنا نیستیم.


یک پاسخ به “کاسه داغ تر از آش”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *