این شوکران بود یا شربتی دلپذیر و خوش طعم


گاهی هدف از یک پرسش این است که چیزی را درباره خودمان به ما بیاموزد. و گاهی یک پرسش به شکل یک تابلو نقاشی پدیدار می شود.

در طبقه دوم موزه هنری متروپولیتن نیویورک بود که برای اولین بار یک نقاشی مرا دگرگون کرد. در آن زمان هنرهای نمایشی که روایتگر یک داستان بودند مرا به خود جذب می کردند و این یکی روایتگر یک دسیسه بود.

در این نقاشی مردی پیر بر روی تختخوابی نشسته است. او از کمر به بالا برهنه است و با گروهی از دوستان صحبت می کند. دستش را به سوی یک جام نوشیدنی دراز کرده است. اما یک چیز عجیب است! این صحنه ای از یک مهمانی نیست. به نظر هم نمی رسد که افراد اطراف او خوشحال باشند. اطاق تاریک است و دیوارهای سنگی آن را احاطه کرده اند، انگار که یک سرداب یا زندان باشد.

موضوع چیست؟ برچسبی زیر نقاشی به چشم می خورد:” مرگ سقراط”

با دقت بیشتری که نگاه کنی می بینی که دوستان و همکاران فیلسوف بزرگ، همگی آشفته، سراسیمه و غمگینند. حتی مردی که دارد جام را به سقراط می دهد بیشتر به نظر می رسد که دارد از روی اجبار وظیفه ای را انجام می دهد؛ اما عجیب ترین چیز در این میان خودِ سقراط است. او راست نشسته است، حتی سربلند و مفتخر به نظر می رسد، گویی در همان حالی که دستش را به سمت جام مرگبار شوکران دراز می کند با عزمی راسخ نكته‌اي را فیلسوفانه خاطر نشان می سازد.

سقراط توسط یک هیئت ژوری متشکل از شهروندان آتن به مرگ محکوم شده است. اما چرا فیلسوف را به مرگ محکوم کرده بودند؟ این مرد چه کرده بود؟ دروغ گفته بود؟ دزدی کرده بود؟ صاحب منصبی را به قتل رسانده بود؟

جرم سقراط این بود که اوضاع جاری را به پرسش کشیده بود.

در بیشتر طول قرن چهارم و سوم پیش از میلاد، آتن به شکل مستدل مرکز افکار فیلسوفانه در جهان یونانی زبان بود و سقراط بنا به اظهار بزرگترین مریدش پلاتو (افلاطون) خردمندترین فیلسوف در آن زمانه بود. سقراط معتقد بود که ” تنها نیکی در این جهان، دانش و تنها بدی، نادانی است.” اما او همچنان معتقد بود که ” دانش حقیقی در این است که بدانی که هیچ چیز نمی دانی،” و اینکه ” آن چیز که تو را از همه باهوشتر می سازد این است که بدانی که هیچ چیز نمی دانی.”

آیا این شبیه به یکی از قسمت های کمدی ساینفیلد* نیست؟

زندگی سقراط جستجویی برای خردمندی بود، بخصوص دانشی که او تحت عنوان “نیکی” از آن یاد می کرد.  سقراط اعتقاد داشت که “شناختن نیکی، انجام نیکی است.”  او اعتقاد داشت که حقایق اخلاقی، مطلق و قابل درک هستند، درست مثل حقایق ریاضی؛ به این ترتیب اگر ما این حقایق را آموزش بدهیم مردم نیز “… نیکی خواهند کرد.”  در آن زمان مردم در عین حال معتقد بودند که چیزي که مورد قبول و پسند عموم مردم است، درست نیز هست. بنابراین حکیم بزرگ مردم را در این باره به پرسش می کشید که هر چیز که مورد قبول عامه است آیا منطقی هم هست. این همان زمانی بود که او این نوع بخصوص از سؤال و جواب را به خیابان ها کشاند. او شاعرها، نجارها، سربازان، سیاستمداران و هر گونه شهروندی را به پرسش و پاسخ خواند. اما بعد از پرسیدن از آنها کشف کرد که همه ی آنها خردمند نبودند.

سقراط هیچگاه کسی را آزار نداد، او فقط با وادار کردن مردم به فکر کردن آنها را به جهنم وارد می کرد. کمی فکر کردن اشکالی نداشت و به جایی برنمی خورد اما فکر کردن زیادی آنهم درباره چیزهایی مثل اینکه مردم چه خدایی را باید پرستش می کردند و یا چطور زندگی هایشان را اداره می کردند، بد هم بود، بخصوص برای سقراط.

بنا بر گفته پلاتو (افلاطون) در سال 399 قبل از میلاد سقراط به جرم “عدم اعتقاد به خدایان رسمی و معرفی قدرت های الهی گوناگون و نیز منحرف کردن جوانان” به محاکمه کشیده شد. در آن دوران وکیل و قاضی در کار نبود. هر کسی دعاوی خود را بر علیه دیگری مطرح می کرد، و فرد مورد محاکمه خود باید از خود دفاع می کرد. به نظر می رسد که بخصوص آتنی ها افرادی اهل منازعه بودند. مدرسه هایی که در آنها علم بیان را درس می دادند بسیار رونق داشتند زیرا که شهروندان مجبور بودند یاد بگیرند که چگونه در دادگاه ها از خود دفاع کنند.

تعداد افراد هیئت ژوری در دادگاه چیزی حدود پانصد نفر بود. تعداد زیاد هیئت ژوری نشان می دهد که طبقات عالی شهر آتن چقدر وقت آزاد داشتند. می توانید بلبشویی که در ساعات استراحت پیش می آمد را حدس بزنید!

سقراط در دفاع از خود گفت:” تنها کاری که من انجام می دهم این است که شما را تشویق می کنم که   همه تان از پیر و جوان نه تنها از فکر کردن برای امور شخصی یا امور مربوط به دارایی خود استفاده کنید بلکه بالاتر از آن از فکر کردن برای حداکثر ارتقاء روحی نیز بهره ببرید. من  به شما می گویم که فضیلت را با پول نمی توان خرید اما فضیلت به دنبال خود برای بشر ثروت و سایر چیزهای خوب را به ارمغان می آورد حال چه در زندگی خصوصی یا در زندگی اجتماعی. این تعلیم من است به شما و اگر این روشی است که سبب فاسد شدن جوانان می شود، پس من فردی بدسگال هستم.”

خیلی هم به متلاک* شبیه نیست! هست؟

حیرت آور این بود که تعداد آرا مثبت و منفی آنقدر به هم نزدیک بود که حتی سقراط هم نمی توانست آن را حدس بزند: 280 نفر او را مجرم دانسته و 220 نفر رای مخالف داده بودند. متاسفانه نزدیک بودن آراء مثبت و منفی تأثیری بر حکم دادگاه نداشت و سقراط را به مرگ توسط نوشیدن زهر محکوم کردند.

اگرچه بعد از اعلام حکم عده زیادی از شهروندان از رأیی که داده بودند پشیمان شدند و از اینکه والاترین همشهری خود را به مرگ محکوم کرده بودند احساس شرم کردند، به طوری که حتی یک گروه از آتنی ها نقشه ای طرح کردند تا با دادن رشوه به نگهبان زندانِ سقراط او را از زندان فراری دهند! اما سقراط چنین استدلال کرد که این عمل قانون را خدشه دار خواهد کرد!

با نوشیدن زهر با یکدست در حالی که با دست دیگر فیلسوفانه اشاره می کند، سقراط دو چیز را قاطعانه تصریح می کند: اول متعهد بودن خود به عنوان یک شهروند آتن نسبت به اطاعت از دادگستری آتن، حتی اگر این دادگستری اشتباها حکمی را صادر کند؛ و دوم نشان دادن اعتقاد راسخ خود به حقیقت حتی اگر آن حقیقت مخالف با آراء عمومی باشد. او گفت:” … تا وقتی که نفس می کشم… نباید از فلسفه دست بکشم، … تا به کسانی که با آنان روبرو می شوم نشان دهم که: شما آقا، شما که یک آتنی هستید، شما که شهروند بزرگترین شهرید، شهری که به خردمندی و قدرت معروف است؛ آیا خجالت نمی کشید که اینگونه با اشتیاق تا آنجا که می توانید به جمع آوری ثروت، شهرت و افتخار مشغولید در حالی که به خرد و حقیقت نه اهمیتی می دهید و نه حتی به آن فکر می کنید؟”

وقتی که سقراط گفت:” زندگی عاری از تجربیات ارزش زیستن ندارد،” منظور او این بود که فقط از طریق امتحان خود است که ما می توانیم رشد کنیم. هریک از ما با انتخاب های اخلاقی روبرو هستیم: انتخاب هایی که در آنها وفاداری، احترام، شفقت، صداقت، بی طرفی و وظیفه دخیل هستند. انتخاب هایی که مدام ما را در معرض آزمایش می گذارند تا معلوم شود چه کسی هستیم و چه خواسته هایی داریم. این کافی نیست که بگوییم:” بهترین خط مشی و رویه صداقت است،” ما بایستی این خط مشی را در زندگی خود نیز به کار ببریم. فقط اعتقاد به اینکه شفقت برای ارواح ما خوب است، بدون به کار بردن آن در جریان زندگی کافی نیست.

سقراط با زیر سؤال بردن عقاید و باورهای دیگران و با به چالش کشیدن اصول اعتقادی آنها به ما می گوید که فلسفه روشی برای زندگی است.

سقراط گفت:” نه صرفا ” زندگی”، بلکه یک ” زندگی خوب” ارزشمند است.

بخشی از کتاب ” به پای چه چیزی می ایستی؟”

جیم لیکتمن


یک پاسخ به “این شوکران بود یا شربتی دلپذیر و خوش طعم”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *