نویسنده: خدیجه

  • حبیب خدا پیش خداست

    کتاب فلسفه را از کیفم بیرون می آورم و به گوشه اتاقم پرت می کنم. حالا دیگر باید از عالم مثل افلاطون بیرون بیایم و خودم را برای امتحان عروض و قافیه آماده کنم. کتاب را به تعداد روزهایی که تا امتحان بعدی فرصت داریم، تقسیم می کنم. وزنها و بحرها را روی کاغذهای کوچک…

  • یک روز چهل و هشت ساعته

    از نوشتن خسته می شوم ، صفحات قبلی را ورق می زنم و خاطرات گذشته را می خوانم . از یادآوری آنها گاهی عصبانی می شوم و گاهی از ته دل می خندم . دفترم را کنار می گذارم . سراغ کشوی لباسهایم می روم و مرتبشان می کنم . با کامپیوتر شطرنج ، بازی…