سه‌شنبه‌ها با موري


موري با صداي بلند در دستمال كاغذي فين كرد. «از نظر تو كه اشكالي ندارد؟» منظورم گريه كردن مردهاست.»

به سرعت جوابش را دادم. البته كه نه.

«آه ميچ روزي مي‌آيد كه برايت ثابت مي‌شود كه مردها هم مي‌توانند گريه كنند.»

گفتم بله، بله.

«بله، بله.»

خنديديم، حدود بيست سال قبل هم همين حرف را مي‌زد. اغلب هم روزهاي سه‌شنبه بود. در واقع سه‌شنبه‌ها ما هميشه با هم بوديم. اغلب دوره‌هاي آموزشي من با موري روزهاي سه‌شنبه بود. سه‌شنبه‌ها موري كار دفتري مي‌كرد. من هم كه رساله‌ي پايان تحصيلي‌ام را به راهنمايي او انتخاب كرده بودم، اغلب براي مشورت روزهاي سه‌شنبه به او مراجعه مي‌كرد. اغلب به اتفاق پشت ميزش مي‌نشستيم و درباره‌ي رساله‌ام حرف مي‌زديم.

حالا هم بعد از گذشت سال‌ها، باز روزهاي سه‌شنبه بود كه به خانه‌اش مي‌رفتم. موضوع را با موري در ميان گذاشتم.

موري گفت: «ما مردمان روز سه‌شنبه هستيم.»

و من تكرار كردم مردمان روز سه‌شنبه.

موري تبسم كرد.

«ميچ تو به موضوع توجه داشتن من به كساني اشاره كردي كه آنها را نمي‌شناسم. اما مي‌داني از اين بيماري چه چيزهايي مي‌آموزم؟»

چه چيزهايي؟

«مهم‌ترين چيزها در زندگي این است كه بداني چگونه به ديگران عشق بورزي و چگونه مورد مهر و عشق آنها واقع شوي.»

صدايش به نجوا تبديل شد. «بگذار عشق به درونت رخنه كند. فكر مي‌كنيم كه شايسته اين عشق نيستيم. فكر مي‌كنيم اگر عشق را به وجودمان راه دهيم، بيش از اندازه نرم مي‌شويم. اما انسان فرزانه‌اي به نام لي واين جان كلام را گفت. او گفت: «عشق تنها حركت منطقي است.»

موري دوباره حرفش را تكرار كرد: «عشق تنها حركت منطقي است.» سپس مكثي كرد تا تأثير حرفش را روي من ارزيابي كند.

سرم را به نشانه‌ي تصديق پايين آوردم. موري به آرامي هوا را از ريه‌هايش بيرون داد.

خم شدم تا او را در آغوش بكشم. اما بعد، بي آنكه روش من باشد، گونه‌اش را بوسيدم. دست‌هاي نحيفش را روي بازوانم احساس كرد. ريش و سبيلش صورتم را لمس كرد.

موري به نجوا گفت: «با اين حساب سه‌شنبه‌ي ديگر هم مي‌آيي؟»

برگرفته از كتاب سه‌شنبه‌ها با موري / نوشته ميچ آلبوم / ترجمه مهدي قراچه‌داغي / انتشارات البرز


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *